

صندلی صدفی رنگ اتاقم رو کمی جلو کشیدم و اروم روش نشستم عطر ۲۱۲ رو برداشتم و
دور تا دور گردنم و روی سینه هام و مچ دستم زدم
بیگودی موهام رو باز کردم با مهارت خط چشمی دورچشمای گربه ایم
کشیدم ومژهامو فرکردمو ریمل زدم رز حجم دهنده روی لبام
کشیدم و یخورده رژگونه مسی زدم…

دختر قصه سوگلی نیست… نازپرورده نیست… با داشتن پدر هیچ وقت مهر پدری نداشته… همیشه له شده و همین له شدناش هیچ غروری رو برای اون باقی نزاشته. دختر قصه مغرور نیست؛اتفاقا خیلی هم مهربونه. حتی برای اونایی که بهش بد کردن. اما پسر قصه…تا دلت بخواد غرور داره…خودخواهه و از خود راضی …

دختری پر شر و شور در اوج سن بلوغ… دختری که هنوز معنی عشق را به خوبی درک نمیکند… داستان سرگذشت دختریه به اسم بارانا… دختری که تو سن کم عاشق پسر عموشه… کسری که دیوانهی باراناست. اما عشقش مخلوط با یه سری تعصبه و همین به مرور باعث کلافگی بارانا میشه و دل زدگیش از این عشق… داستان سرشار از عاشقانه ها و دلدادگی هاست و پر از هیجان...

داستان درمورد دختری به نام مهتاست که توی مهمونی دوستش شادی که به مناست برگشتن داداش شادی از خارج برگزار شده با پسردایی شاد ی اشنا میشه و…..

این رمان، درباره دختریه به اسم پریا ؛ دختری از جنسِ خاک و باد وآتش …!
دختری با توانایی های بالا، که البته خودش نمی دونه از چه استعدادهایی برخورداره اما؛
تو یِ پارتی یک سری اتفاقاتی براش پیش میاد که اونرو تو یک مسیره دیگه قرار میده و
زندگیش بالکل عوض میشه !…
پدر پروا دختر رمان ما پلیسه و بخاطر همین دشمنایه زیادی داره…وقتی پروا 15سالش بوده دشمنایه پدرش توی ماشین مادرش بمب میزارن که مادرش و برادرش پدرام بر اثر این بمب گذاری کشته میشن… و حالا پدر پروا برای اینکه به دخترش اسیبی نرسه برای اون بادیگارد میگیره…پروا همه ی بادیگارد هارو فراری میده اما یه بادیگارد میاد که یه پسر جوونه و پسر دوست پدرشه…و اونم پلیسه ولی بخاطر اینکه پدرش ازش خواسته میاد و بادیگارد پروا میشه …بادیگارد و پروا با هم خیلی لجن اما…
رمان یاس کبود، خاتون دختری درسخوان و هنرمند است و به خاطر قلب مهربانی که داره، مورد توجه تمام اعضای خانواده، به غیر از خواهر بزگترش، گیسو است. روزها به سرعت میگذرند و خاتون بزرگتر میشه و روزی که در راه مدرسه دنبال دفترش میگشته، دفتر را دست…
مشخصات رمان:
رمان «عقاب بی پر» داستان دلوینه، دختری است که با مادر و برادر جوانش زندگی میکند. او به دنبال اخراج از شرکت بیمه داییاش، با یک کارخانه لاستیکسازی آشنا میشود و تصمیم میگیرد که برای بهبود شرایط زندگی خود به آنجا بپیوندد.
دلوینه با تمام تلاشش سعی میکند که در کارخانه استخدام شود. در این مسیر، او با هیوا روزبهانی، رئیس کارخانه، آشنا میشود. هیوا شخصیتی پیچیده و جذاب دارد و دیدارهای آنها به سرعت تبدیل به فرصتی برای ایجاد یک رابطه عاطفی میشود. اما چالشهای اجتماعی و خانوادگی که با آنها مواجه میشوند، زندگی آنها را تحت تأثیر قرار میدهد.
این رمان به مسئلههای مهمی همچون تلاش و پشتکار، روابط انسانی و عشق در میان چالشهای زندگی میپردازد و خواننده را به سفری احساسی و اجتماعی دعوت میکند.
مشخصات رمان:
شروین دکتری است که در بیمارستانی به مالکیت پدرش مشغول به کار است. اما او با وجود تحصیلات و مقامش، همیشه به کافهای پایین شهر تهران میرود که صاحبش دختری جوان به نام هانیس است. شروین که به شدت به هانیس جذب شده، به صورت مرموزی به کافه میرود، غافل از اینکه نامزد هانیس، پلیس و برادر خودش است. در این میان، شرایطی پیش میآید که شروین و هانیس مجبور به ازدواج میشوند. شروین که به اجبار باید نقش پدرش را به عنوان یک قاچاقچی اعضای بدن انسان ادامه دهد، به ناگاه عاشق هانیس لجباز میشود و داستانی پر از تنش و عشق شکل میگیرد.









